۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

و او زنی غریبه بود.....


زنی جدید ساکن شهر ما شده بود

کسی که می گویند پیش خلق بده بود


زنی که از سیاه ناخنش نمی ترسید

کسی که با شمای خواننده هم رده بود


زنی که درشت بود چشمانش

چقدر بی حوصله میان دو پستانش

 
کسی که یگانه بود با تن خویش

زنی که پیرهن می کند برای میهمانش

 
صحیح نیست این غزل را بخوانم من
شاید یکی از شما شوید از مریدانش

 
زنی که تمام نگاه ها به سمت او چرخید

ولی در آن میان نبود یکی از عزیزانش

 
زنی که عا قبت زنگ خانه را زده بود

و گم شده بود با همان نگاه پریشا نش



****
زمستان 88

هیچ نظری موجود نیست: