۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

عشق روی تخت سنگ



کجای این آب خودت را غرق می کنی؟

کدام قسمت این چشم؟

 
زمین تو بودم من

عاشقی وحشی

نگارینه ای که تو را در خود حفظ کرده بودم

و جویباری که در تو آفریده شدم و از سپید اندامت

گذشتم.
زشتی در من است،     نیستی هم

نژاده پلیدی که دوستی اش مبهم است

چه انقلابی هستم من

چه آتشی -که پس از من جهان خاموش می شود

-تو اسم مقدس منی که جادویم کردی

پرنده ای که صبح ها از بدنم پا می گیری

وشب ها دوباره به بازویم می خوابی.

یه انعکاس عجیبی داری از صدات می ترسم

یه انعکاس مناسب با وعده های غذام

 
نترس همینجا بخواب

فقط همینجا خودت رو توقف کن

هر کار تو می کنی بکن

فقط رو به شرق بخواب

به سمت صورت من

بخواب

بزار باد نفس های بریده بریده تو

به بسترم بکشونه

فقط بخواب.
                                       حسام تنهایی /پاییز 88

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

فردریش نیچه

دانلود فیلم کوتاه ومستندی از زندگی نیچه



فردریش ویلهلم نیچه (به آلمانی: Friedrich Wilhelm Nietzsche) (زادهٔ ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ میلادی - درگذشتهٔ ۲۵ اوت ۱۹۰۰ میلادی)؛ فیلسوف بزرگ آلمانی است.
از مشهورترین عقاید وی نقد فرهنگ، دین و فلسفه‌ٔ امروزی بر مبنای سئوالات بنیادینی دربارهٔ بنیان ارزشها و اخلاق، بوده‌است. نوشته‌های وی نوع سبک تازه در زبان آلمانی محسوب می‌شد.نوشته‌هایی در نهایت ژرفی و ایجاز، آمیخته باافکاری انقلابی که نیچه خود روش نوشتاری خویش را گزین گویی‌ها می‌نامید.

از منبع ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

این فیلم را از اینجا می توانید دانلود کنید:
http://www.4shared.com/video/Nst9UGpg/nietzsche.html








۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

عشق به زبان فارسی


هرچه می

دورتر شده ایی چرا

دوری نکن عزیز

دنبال کردن ات را سگ دیگری محکوم است

اینکه شعر می نویسم برای نکشتندگی است

برای زندگی
به پسوند« گی» وابسته ام
همیشه
زیر« گی» می زایم
آخر من فدای دو ساقکیِ سفیدی زده پاهات
چه کاره شوم که نشده باشم
کروات بزنم برای جذب چشات ؟
شاعری خوب است یا مثل دیوانه ها پشت سرت زوووو بکشم؟
انگور منشانه به بالینت لهیده ام
شراب قرمز سگی شده ام
دوباره واق واق سگی هم بشوم؟
آنوقت اجازه هست
سرم را روی زوانوهات سُر دهم
در خواب

چنگال ریشه بسته به بازویت را ، روی پوستم

آهااا

همین طور خوب است
له ام کن

درار

آب انگورم

بنال
آآخ

آخر نشد تمام

آب انگورم

شراب نخورده ای ، که قی کنی مرا از کمرت

یا پشت پاااسن می زنی که چرا ؟

که چه کارت می کردم ؟

که لغزیدی

لخت لخت از موهاش ترسیدم

چه کارت می کردم ؟

نمی نوشتمت ورم می کردم

به من چه که این زبان فارسی وُهرچه می نویسندم همه فاکی اند

اینقدر چشم دریده نگام نکن

خوب از این زبان گورت را گم کن برو زمان قبل

برو بذار یکم بنویسم:

«قسم به تین ال انگور »

«به تازه های علف ، در آمده از یک گور »

بگذریم

کوچک شده بودم

در آستان لبت
شاعر
دیدی چطورپنجابی رقصیدم
هلاک هلاک
کنار قبر
چطور دیوانه شدم
چو سنگِ کودکی که به من تف کردی اش

هذیان می گویم

این وق از شب از کجا ؟
این وقت هایی که نتراشیده در خودت دور می شوی ...
کجا؟
بیا و برین کنارهمین گورم
بذار باد بوی سگت را در دنیای مرگم پر کند.

حسام تنهایی
قزوین تابستان 89

۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

گزارشی از رویایی پا به زا در سرم :

از میان خواب هایی که دیده ام
 تو را بیشتر از همه به یاد می آورم
تورا که
به قطب لبانت می تبعیدم
در خواب
نقطه ها را
از چشم های تو بر می داشتم
محو می شدی
قول داده بودی:
متساوی الساقین ساق های تو به خواب روم
زیر طاق باستانی ابروهات
نه اینکه در خواب ریز سینه هات
دفنم کنی
بی علاقه
همچون خمیازه ایی ، نطلبیده در ظهر یک رابطه



به خواب گردی ام باز می گردم
به خود کشی برهنه ام
در چشم ها ی رود یِنگ
آنجا که غرق شدن چشم های تو در« ینگ رود»
صدر خبرهای مهم روز بعد را به خود جلب می کند.


حسام تنهایی /تابستان 89