۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

چیکا


چیکای من

لمس می کنم زیرپوست اشاره ام

هفتاد ساله جنایت بازوان ات را

گودال سر به آه لبان ات را

گو قو گو قو حرف بزن

لپ قرمزی

لب هات کجاست

دلم براش تنگ رفته است

کو آخر

توت وحشی چشمان ات

کو پس کجاست ?



گاوی چنانه به شلاق اش محتاج ام


به خطوط لامسه

به کنج چهار مجهولی رحم ات

که هیچ گاه حل نکردم اش
در حیرتم به انگشتان ات

فا صله های میانشان

طعنه به غیبت هستی دارد

یکی هست یکی نیست


پوست کمی مجعد بی جانم


داد تر بزنم..


چیکای شرابی رنگ


انزل نا به خانه ام

حیف قدرت را ندانسته این شب های عزیز


با زبانت زخم می زند به پوست اشاره ام


لب گرفته به قو قو.... دهانم بند آمده

از قهوه تند لبانت می تلخم

از گو گو گفتی ابدی


کو قو کو گو قو قو وووو...









هیچ نظری موجود نیست: