۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

این قصه را از چشم بالا آورده ام

قد قامت النساء این خانه

به قامت شکسته ام بر پا می شود .

شرم در حضور تو به سکته می افتد

و انکار می شوم

دختری که غرق شده بود

در پیشانی ام

با موهای قرمز و

مویه های بی علاقه به بسترم

تو فلس بی قرار نوری و

حل نمی شوی، در قیژ قیژ بخت من



دلتنگ یک اشاره به گوشه توام

محتاج خوان آااب ...

وای که چقدر

بوسعید می خوانم، این شبها

بر مزار ابروهای باستانی ات

و مردود می شوم دوباره در امتحان ظهر قامت ات

بر دیوار اتاقم

آاااه ه ه

جویده عکسهایت تنهایی ام

چم است که هنوز

به گوشه چشمی بیمار می شوم و

تا صبح لیلای بو سعید

در چشم ام اقامه می بندد

                                                                                                           حسام تنهایی /بهمن89



۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

بی نامی برای این شعر بهتر است...

پيش آ

كه غم مي بري از چشم ام

پيش از آنكه رفته باشي از ...

چون آتشي كه تورا شعله مي كشد

بي قرارم

بي قرار سرزميني كه خاموش ام كني.

دستهام روي بند باد مي خورد

دستهاي توي بند از چشم تو آب مي خورد

كوبي... كوبا ....كو بيا.. كوبنده..آ..

كه بمبي از تو در من كار گذاشته اند

بي قرارم

زني كه در چشمهات كشته بودي ام

اي هر چه بود نا بود كرده ايي

اين بغض لعنتي تا گلوم پيش رفته است

من كه رازي ام

اصلا بيا و مرا به خودم باز پس بده

-هذيان چي؟

ليلاي اين قصه هنوز به چشم تو مربوط مي شود.

به حمله يي عصبي، كه تو را در من جا گذاشته اند..

آ...

چيزي از تو هنوز در من  زن ده مانده است...


                                                                                                حسام تنهایی/ دی ماه 89

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

شهر آرا بی دلیل، هم خوابه شده بود.

این شعر مربوط به تقریباَ ده سال پیش که من اخیراَ تو نوشته هام پیداش کردم.دوستش دارم هم به خاطر زمانش هم به خاطر اروتیک بودنش. امید وارم شما هم خوشتون بیاد.
شهر آرا
این روزها بود با تن تو عشقم را تشدید می کند
از تو با چیزهای کوچکم
با تو از چیز کوچکم
کودک می شوم
وحشی وغریزه ام را می پاشم روی صورتت
دستت را با انگیزه قتل این دلتنگی
به شکل مبتذلی لب می گیرم
و قرمزی گو نه ات را
به قرمزی ام تحمیل می کنم
فکر می کنم
از آدم فقط تن تو و این افعال را بلدم
خم شوم راست شوم
بر این شعر صورت شهر آرایی را بکشم
که تمام خلوت شهر را با موهاش آشفته کرده بود
زنی وحشی
که در خود خم شده بود
و من به تقلید روی تشکم با او هم ذات پنداری می کردم
 
زنی شبیه
پاریس شانزالیزه
قهوه فرانسوی تلخ با موهای مشکی
چشم های .......... ( چشمهایش را به شما می سپارم )
قدم بزنم قهوه
قدم بزنم چشم
قدم بزنم پیاده رو
قدم بزنم شهر آرا

زنی شرقی
که من با او به همخوابگی شهر می رفتم

شاید بهار 80