۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

سرطان زاده

 

عجیب نیست اصلا

عجیب

که این قدر پا پیچم باشی

یا هر جا که می دوم پشت سرم باشی

سایه که نبودی

مرد ات هم که نبودم

پس چرا باز ولم نمی کنی

چسبیده ای به تمام کلماتم که چه ؟

یکی تو باشم یا کلمه

 
یکی تو یکی کلمه

زکی

 
از این خواب بی همه چیز پاشو

سرد آب به صورتت بمال

یا تو دویده ای در اول خوابم

یا من رسیده ام به آستینت

می دانی- این قصه از اولش هم دراز بود



"هر روز که از خواب پا می شوم می بینم رفتی زیاد "

"شب باز دوباره که می خوابم می بینم پری بازم تو جام "

درست مثل جر زدن آخر بازی

یا وقتی که از سر بازم می کردی

می گفتی این جمله رو بگیر برو تا ته

می رسی به اونجا که گفته بودی

" من سر باز سرگردان سرودی خوشم رهایم کن "



الکی که نیست

نمی شود الک برداری و هر چه که ناخوشایند است از این قصه پاک کنی

پس تکلیف انفجار احساس من و پاشیدنش روی تصویر خوابیده ات چیست

آخر سر زنگ می زند تمام احساسم

نابود می شوم

و چیزی در من حلول می کند

که اسمش را می گذارم

سرطان

سرطان سه پیچ

چیزی شبیه به بند کشیدن یک مرد

یا فریاد زدن زمانی که صدات به دهانت هم نمی رسد

ختم کلام

در من ریشه دوا نده ای

و به شکلی در من ظاهر شده ای که غایب نمی شوی !!!



***

۱ نظر:

ناشناس گفت...

این شاهکار بود