۱۳۸۹ مرداد ۸, جمعه

و او زنی غریبه بود.....


زنی جدید ساکن شهر ما شده بود

کسی که می گویند پیش خلق بده بود


زنی که از سیاه ناخنش نمی ترسید

کسی که با شمای خواننده هم رده بود


زنی که درشت بود چشمانش

چقدر بی حوصله میان دو پستانش

 
کسی که یگانه بود با تن خویش

زنی که پیرهن می کند برای میهمانش

 
صحیح نیست این غزل را بخوانم من
شاید یکی از شما شوید از مریدانش

 
زنی که تمام نگاه ها به سمت او چرخید

ولی در آن میان نبود یکی از عزیزانش

 
زنی که عا قبت زنگ خانه را زده بود

و گم شده بود با همان نگاه پریشا نش



****
زمستان 88

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

سرطان زاده

 

عجیب نیست اصلا

عجیب

که این قدر پا پیچم باشی

یا هر جا که می دوم پشت سرم باشی

سایه که نبودی

مرد ات هم که نبودم

پس چرا باز ولم نمی کنی

چسبیده ای به تمام کلماتم که چه ؟

یکی تو باشم یا کلمه

 
یکی تو یکی کلمه

زکی

 
از این خواب بی همه چیز پاشو

سرد آب به صورتت بمال

یا تو دویده ای در اول خوابم

یا من رسیده ام به آستینت

می دانی- این قصه از اولش هم دراز بود



"هر روز که از خواب پا می شوم می بینم رفتی زیاد "

"شب باز دوباره که می خوابم می بینم پری بازم تو جام "

درست مثل جر زدن آخر بازی

یا وقتی که از سر بازم می کردی

می گفتی این جمله رو بگیر برو تا ته

می رسی به اونجا که گفته بودی

" من سر باز سرگردان سرودی خوشم رهایم کن "



الکی که نیست

نمی شود الک برداری و هر چه که ناخوشایند است از این قصه پاک کنی

پس تکلیف انفجار احساس من و پاشیدنش روی تصویر خوابیده ات چیست

آخر سر زنگ می زند تمام احساسم

نابود می شوم

و چیزی در من حلول می کند

که اسمش را می گذارم

سرطان

سرطان سه پیچ

چیزی شبیه به بند کشیدن یک مرد

یا فریاد زدن زمانی که صدات به دهانت هم نمی رسد

ختم کلام

در من ریشه دوا نده ای

و به شکلی در من ظاهر شده ای که غایب نمی شوی !!!



***

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

ظهر شهریور

دوباره هیجان دارم ، برای دیدنت انگاری

هدیه ای که گرفتم ،تو دوستش داری ؟

یه پیرهن صورتی تن می کنم برات

یه روزنامه به دست می گیرم، با شلوار جین –کراوات

می دَوَم همه راهُ ، از خونه تا به قرار

دلم برات تنگ می شه روزا همش سر کار

قرارمون باشه کنار، نه – وسط میدون آزادی

بذار همه ببینن ، گلی که بهم دادی

ولی همش نگرانم به قرارمون نرسی ، که آخر سر

روزنامه مو مچاله کنم ، تو ظهر داغ شهریور



۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

فرشته

فرضاً هنوز هم با منی عزیز

فردا چه می کنی -فردا که که بی منی عزیز


 بیخود نگو گلم -فردا اگرکه شد
دلتنگ من نشو -زنگ می زنی عزیز
 شاید که بی جهت فکرم مشوش است
آخر چه می شود -تو یک زنی عزیز

 
تقصیر تو که نیست جشمان من خر است
تو یک فرشته بی دامنی عزیز..










۱۳۸۹ تیر ۲۴, پنجشنبه

شناخت شعر - ناصر الدین شاه حسینی

شعر در ایران پیش از اسلام


اشاره :

1. شاید تا قبل از قرن نوزدهم در سراسر جهان یکی از ذاتیات شعر موزون بودن و آهنگین بودن آن بود دیدگاهی که تا هم اکنون نیز به رغم تغییر بسیار در ذائقه ادبی انسان مدرن کماکان اهمیت خود را مخصوصا در ادبیات فارسی و عربی حفظ کرده است . هنوز هم برای ما شعری ویژگی های حرفه ای تری دارد که وزن عروضی داشته باشد .

2. عروض علمی است که درباره اوزان و بحور اشعار و میزان منظوم بودن سخن بحث می کند . عروض بر وزن فعول در حقیقت اسم مفعول به معنای " معروض علیه" است یعنی آنچه شعر به آن عرضه می شود تا موزون و ناموزون بودن آن باز شناخته شود. این علم در ادبیات عرب و فارسی بسیار دقیق و عمیق است اما با وجود تفاوت های زیاد ماهیت زبانهای لاتینی- برای مثال- در زبان انگلیسی هم به نوعی عروض بر می خوریم . در ادبیات انگلیسی عروض علاوه بر وزن کلی شعر به دیگر جنبه های فنی نظم مثل قافیه ، پاره شعر و حتی جناس آوایی هم می پردازد ، این در حالی است که هر کدام از موضوعات یاد شده در ادبیات فارسی برای خود شاخه ای مجزا و علمی دارند .

3. تبیاد در تلاش خود برای ایجاد آشنایی هرچه بیشتر شما عزیزان با ادبیات ایران و جهان سلسه مباحث " عروض بیاموز " را به تناوب ارائه خواهد کرد و شما را با نحوه سنجش وزن شعر و و تشخیص اوزان شعر فارسی آشنا خواهد ساخت .

4. و بهترین نقطه را برای شروع ، نقطه شروع شعر فارسی دیدیم! ازین رو پیشنهاد ما به شما مطالعه اجمالی در شکل گیری شعر فارسی است که از کتاب " شناخت شعر " تقدیمتان می کنیم .

شعر در ایران پیش از اسلام

شعر کلامی است تنیده ز دل که در آن نوعی از وزن بتوان یافت. زیرا «در هر یک از زبانهای دنیا، اگر شعری هست، موزون است و شعر بی وزن یا منثور از مخترعات شعرای قرن نوزدهم فرانسه بوده و تجدد خواهان زبانهای دیگر، از ایشان اقتباس کرده اند.»( وزن شعر فارسی، دکتر پوریز ناتل خانلری، ص 6)

این شیوه ی سخن از دیرباز در کشور ما مورد قبول بوده است و بی سبب نیست که زردشت پیامبر باستانی، رازها و نیازهای آسمانی خویش «گاثاها» را با اهورامزدا به کلام منظوم بیان داشته است. لفظ گاثا خود نیز به معنی سرود است و بخشی از اوستان که گاثه ها خوانده می شود اشعاری است موزون، که نوعی از ترکیب بندهای بدون بند است و از یازده تا نوزده سیلاب پدید آمده است(شعر در ایران، شادروان بهار، ص 73.)

از گاثه ها که بگذریم، یشتها نیز منظوم است ولی اوزان آن با گاثه ها یکسان نیست. وزن شعر در بیشتر پشتها هشت هجایی(1) است و در میان آنها اشعار ده و دوازده هجایی نیز یافته اند. افسوس که از روزگار ماد و هخامنشی و اشکانی سرودهایی بر جای نمانده است تا بتوانیم درباره شعر در آن زمانها بدرستی داوری کنیم. اگرچه برخی از محققان برآنند که عبارتهایی که در آغاز چند کتبیه ی هخامنشی تکرار شده سرود یا دعایی منظوم است(یک قطعه ی منظوم در پارسی باستان، از شادروان دکتر محمد معین) ولی این نکته نمی تواند مبین چگونگی و ماهیت شعر در آن روزگاران باشد. خوشبختانه از عهد ساسانی کلام منظوم کم نیست و آنچه از آن ایام برجای مانده می تواند چراغ راه قضاوت راستین قرار گیرد. نخستین سخنی که از آن روزگاران نشانی از شعر دارد کلام «مانی» است که برخی دوازده هجایی و بعضی نه هجایی است. شعر دوازده هجایی مانی شاید از کتاب شاپورگان وی باشد، زیرا «مانی»؛ کتب خود را به خط و زبان «سریانی» نوشته، جز شاپورگان که به فارسی تدوین شده است. این کتاب تا روزگار ابوریحان بیرونی نام و نشانی داشته، زیرا ابوریحان در «آثار الباقیه» قسمتی از آن را آورده است. این اثر امروز در دسترس ما نیست ولی صحایفی از آن در شهر تورفان به دست آمده است که به خطوط پهلوی، سغدی و ایغوری است، در این سخنان که از نوع اشعار هجایی است، از آفرینش جهان مادی و ظهور اهریمن و پدید آمدن آسمان و زمین بحث شده و جای به جای قطعه های ادبی و لطیف در توصیف جهان و درخت نور دارد که دل انگیز و شیواست.

اینک قطعه ای دوازده هجایی از آن را نقل می کنیم:

خور خشیت ی روشن ادپور ماهی بر ازاگ

روژنداد برازند از تنواری اوی (درخت)

مروانی بامیوان اوی وازند شادیها

وازند کبوتر(اد؟) فرشه مروی و سپ (گونک؟)

سر اوینداد آواژند (؟) ی کنیکان،

یستایند (هماگ؟) تنورای اوی (درخت؟)



ترجمه ی این قطعه به فارسی چنین است:

خورشید روشن و ماه تمام برازنده ،

روشنی دهند و برازندگی نمایند از تنه ی آن درخت

مرغان روشن دل سحری آوزا دهند به شادی

سخن گویند، کبوتران و طاووسان (پرستو) و همه «گونه» مرغان

سرود گویند (و) آواز خوانند (...؟) دختران.

ستایش نند (همگی)... تنه ی آن درخت را
(رساله ی مانی، نوشته ی شادروان بهار.)



تقطیع مطلع این اشعار چنین است:

خور خشی تی رو شن اد پور ما هی ب را زاگ

– – – – – – – – – U – –



نمونه ای از شعر نه هجایی مانی:



هپت اپاختر پرزید، اد دو

ازدهاگ آگوست او گیشت

اد پدهان ی ایردوم آسمان

ال آگوست، اوشان پد وانگ

انپسین(!) گردنیدن رای، نرو ما یک

فرستگ دو ابر گمارد

اوشان دودی ال او دیمند، اد

باریست ی روشن، اهراپت، اد

اژ واد اد روشن، آب اد آذور

اژ گومیرشن پارود، روشن

رهی دو، هان ی خورخشید، اژ

آدوراد روشن پدپنژ بربسپ

فرهرین وادین روشنین، آیین

او آذورین، او دواژده در.



ترجمه ی این قطعه این است:

هفت اختر را بر چبید (یعنی – نصب کرد) و دو

اژدها را بر بست و مقید ساخت

و بدان آسمان زیرین بر

بداشت شان و برای

گردانیدن آن آسمان، نرو ماده

دو فرشته بر گماشت



ایشان (عناصر مختلط نور و ظلمت که در عالم ظلمانی به چنگ اهریمن اسیر بودند) دیگر بار به سوی ویمند(2) و دربار «حصار» شتافتند و از باد و آب روشن و آتشی که از ریزش رسوب کرده، روشن،

گردونه ی دوگانه ی آتشین برای خورشید (ساخت) و پدر روشنایی، پنج باروی، فروهری و بادی و آب روشن

و آتشین و دوازده در(شعر در ایران، نوشته ی شادروان بهار، ص 17-16.)



تقطیع مطلع قطعه ی فوق چنین است:

هپت ا پاخ تر پر زید اد دو

U– U – – – – – U




پی نوشت ها :

1-سیلاب یا هجا عبارت است از چند صوت که به یک دم زدن و بی فاصله شنیده شود از حیث کمیت سه نوع است: کوتاه، بلند و کشیده.

هجای کوتاه عبارت است از حرف بی صدا که در پی آن حرکتی کوتاه باشد. مانند: دو، تو، و آن را بدین شکل (U) نشان می دهند.

هجای بلند عبارت است از حرف بی صدا که در پی آن حرکتی کشیده (آ، او، ای، ای، او «ow») بیاید. مانند: جا، پی، مو، و آن را بدین شکل (-) نشان می دهند.

هجای کشیده که آن را مرکب گویند. عبارت است از سه حرف بی صدا که پس از حرف نخستین یک حرکت کوتاه یا کشیده بیاید. مانند: ساخت، پشت ورشت. یا دو حرف بی صدا که میانشان یک حرکت کشیده بیاید. مانند: باز، روز. این نوع هجاها در ضمن ترکیب بیشتر به یک هجای بلند و یک هجای کوتاه تجزیه می گرد و در هر کجا به تخفیف بیان شود (خاصه در آخر مصراع) چون جزء آخرشان به تلفظ در نمی آید، یک هجای بلند محسوب می شود. (رجوع کنید به عروض فارسی، ص 59) و مقاله ی کریستن سن در سال دوم مجله ی کاوه.

2-ویمند؛ سرحد نور و ظلمت و خط فاصل میان این دو عالم است که دنیای مادی در آنجا به وجود آمد.

________________________________________

شناخت شعر - ناصر الدین شاه حسینی

قسمت دوم از مباحث : عروض بیاموز

در ادامه معرفی اشعار هجایی قبل از اسلام در ایران باید به کتبیه ی حاجی آباد اشاره کرد که به وزن هشت هجایی است. این کتیبه یک قطعه شعر است که کریستن سن آن را از قول اندریاس پهلوی دان در مجله ی کاوه آورده است و در آن به تیرادازی شاهپور اول و ساختن عمارتی اشارت دارد و با سخنانی از شاهپور که در وزن هشت هجایی نظم شده است پایان می یابد، آن قطعه این است:



کی چیذاغی الندری

چیذی کی دستی نیوی است

هان پاذی پذ این درکی

ایونها ذی و تیری

اوهان چیذاغی ایواستی

پس کی تیری او هان چیذاغ

اوگندی ادی دستی نیو



که ترجمه ی آن چنین است:

مردی که او این بنا به سوی مغرب بنا کرده و دستش نیکوست. پای در این دره نهاده و تیری به جانب این بنا انداخت. پس مردی که تیر به جانب این بنا انداخت دستش نیکوست.

که تقطیع مطلع آن چنین است:



کی چی ذا غی ا لن د ری

– – – – U – U –



دیگر یادگار زریران است؛ که به زودی به طور مفصل آنرا معرفی خواهیم کرد.

در کتاب حماسی (ایاتکار زریران) اشعار هفت هجایی وجود دارد، از آن جمله است سخنان جاماسپ که از گزارش رزم فردای «گشتاسپ» با «ارجاسپ» پادشاه هونها خبر می دهد:



گوید جاماسپ ی بیتاش

او وه کی اچ مات نی زات

ایوب چون (اچ مات) زات مرد

ایوپ اچ اپرنایی

گیه، اوپتمان نی رسید؛

فرتاک این هم پت گوپند،

تک پوتک او وراژ پووراژ

وس مات اپاک، پوهر، اپی پوهر

وس پوهر اپی، اپیتر

وس اپیتر اپی پس

وس برات اپی برات

او وس کن ی شوی اومند

(کی شان) اپی شوی بوند



ترجمه ی قطعه فوق این است:



گوید جاماسپ حکیم

آن کس بهتر که از مادر نه زاد

یا از جوانی و برنایی گی

به سر حد کمال نرسید

فردا این دو دسته فرو کوبند

دلیر به دلیر و گراز به گراز(گوییا «گراز» در اینجا به معنی دلیر و شجاع به کار رفته است.)

بس مادر سردار بی پسر

بس پسر بی پدر

بس برادر بی برادر

و بسیاری زنان شوی دار (و بس زن شویمند)

که آنان بی شوی شوند



تقطیع نخستین سخن جاماسپ چنین است؛



او وه کی اچ ما نی ذات

U – – – – – –



درخت آسوریک:

درخت آسوریک رساله ای است در مناظره ی «نخل و بز» و از شیوه ی کلمات چنین حدس زده اند که دور نیست از روزگار اشکانیان باشد، گرچه این کتاب دارای اوزان هجایی رسایی نیست و به نثر شبیه تر است، اما برخی قسمتهای آن که کمتر آسیب دیده، وزن زن خود را کمابیش حفظ کرده است. اصل این اشعار، دوازده هجایی است. اینکه چند بیتی از آن؛



درختی رست است تر اوشتر و آسوریک

بنش خوشک است سرش هست تر

ور گش(کنیا) نی ماند

برش ماند انگور شیین بار آورد

مرتومان وینای آن ام درختی بلند



که ترجمه ی آن چنین است:



درختی روبیده است ورای کشور آسورستان

بن آن خشک است و سر آن تر است

برگش به نی ماند

و برش به انگور ماند. شیرین بار آورد

ای مردمان نگاه کنید منم آن درخت بلند



تقطیع نخستین لخت آن چنین است:



د رخ تی رس ته اس

U – – – U –

تر اوش تر آ سو ریک

– – – U – –



________________________________________

شناخت شعر - ناصر الدین شاه حسینی

منبع سایت :
http://www.tebyan.net/


شعر وترانه ایرانی-حسام تنهایی

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

مایاکوفسکی



Вашу мысль
мечтающую на размягченном мозгу ،
как выжиревший лакей на засаленной кушетке ،
буду дразнить об окровавленный сердца лоскут :
досыта изъиздеваюсь ، нахальный и едкий.
У меня в душе ни одного седого волоса ،
и старческой нежности нет в ней!
Мир огромив мощью голоса ،
иду -- красивый ،
двадцатидвухлетний.

(از پیش در امد از ابر در شلوار.)
برهنه به خاک می میرد
تصوری که باد آن را آورده بود
پرنده ای عظیم
که دوستش می داشتم
روایت خاک :
خمی تابیده به قلبم نشست
و بوی عطر تنش به مادرم ماننده بود
روایت باد :
عطرش را از پیراهن تن کندم
و خون ملتهبی را که از پای اش بالا آمده بود را با خود بردم
گناهی که هرگز پاکم نمی شود

پرنده عظیم روایت خاک بود
و پرنده دخالتی وحشی در افکارم بود
روایت تن :
در بستری از سنگ های کهن که کفنم را مانند بود
مصلوب حادثه ای شدم قطعی
و خون سفید
جنایتی که باد با خود برد
و مرا تعمید کرد

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

شعر وترانه ایرانی: نارسیس

شعر وترانه ایرانی: نارسیس: "نارسیس گوشهام با صدای تو جفت می گیرد و چشمهام با غیاب تو... نشرو نموی جدی با خود و جریان تو تا آخرین شبها تمام نمی..."

نارسیس







نارسیس










گوشهام با صدای تو جفت می گیرد


و چشمهام با غیاب تو...






نشرو نموی جدی با خود و


جریان تو تا آخرین شبها تمام نمی شودم


چه شبهایی بود


وقتی به زیر این پتو وصل می شدم به تو و گوشی را


می گذاشتم روی گوشهام با لبهام


لب لب لب تو گل انارو برات می خوندم


و بعد زیر همین اشکهام می خوابیدم یا به زیر این پتو


مهم نبود


مهم فقط صدای تو بود و این گوشی که تا صبح


در گوش من بوق فدایت شوم تو امشب را تنها بخواب


من فردا می آیم می زد و


انگار گوشی شبیه


تو


بود


در


آغوش


من






و بعد چه نازی وقتی پشت این گوشی ببوسمت






و صدای تو با موسیقی


آن گل سرخی که دادی


در سکوت خانه پر می شد






و قطع این ارتباط هم جنون مرا


پر از پژمردم از بس که تو را ندیدم می کرد


من دیوانه تو بودم و انگار جنونم از پشت این گوشی به تو نمی رسید


نمی رسید که برگردد به سطرهای پایانی


و پایانی نداشت






_ گوشی لطفاَ _ !!






بند را به آب داده بودم


صدای تو وتو و تکرار تو و تو در گوشی را با خودم


عوضی گرفتم و شماره خودم را از اول گرفته بودم


هزارو سیصد و شصت و دو


و تاریخ تو را بلد نبودم و


ارجاعی جز تاریخ شعرم نداشتم


خرداد هزارو سیصد و هشتاد و سه روز بعد ...


این ها را همه جا سنگ کرده ام


اما در میان گوشی هیچ چیزی تکرار خودش را مفهوم نیست










می شود تکرار کنی منظورت از اینکه دوستم داری یا نه


چه بوده است ؟


چه کم داشتی از این بیسیم که خط نمی دادی


در روزهای آخر جنگ ؟


_ جنگ خواب خمپاره ها را درون گیلاس مشروبم می ریخت


و گوشی را بر نمی داشتی از ترس آن کسی که فکر می کردی


پشت این خطوط لعنتی منم .






و رفتی و رفتی و رفتنت را با بوق بوق


تند تند این گوشی این گوشی تمام تمام نکردی نکردی


نمی کنی نمی کنی ؟






بر نداشتی جنازه مرا از زیر پات


بردار


این گوشهام بی صدای تو می میرد


بردار






دست بردار از این گیلاس الکل پریده


دست بردار


گوشی را


خون به جای تو از لبام می ریزد


بر


دار


خرداد 83 تهران


***


۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

بگو ز آب بلند شو



ز در درآ


بگوبه آی مُعَبِر


کیمیای من


کابوس من  شبی


کابوس بی دلیل


او می گردد تو آ..


آن در است آن


بیا


کیمیا خاتون


چنگ می زن به پشت لبم


خون اش درار


این خون در جام تو بریخته شود


آتش می رقصم از تنبورداغ تن


گو : گور به گور شوی بانو


نیا


تشنگیت از سرم می افتد









۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

چیکا


چیکای من

لمس می کنم زیرپوست اشاره ام

هفتاد ساله جنایت بازوان ات را

گودال سر به آه لبان ات را

گو قو گو قو حرف بزن

لپ قرمزی

لب هات کجاست

دلم براش تنگ رفته است

کو آخر

توت وحشی چشمان ات

کو پس کجاست ?



گاوی چنانه به شلاق اش محتاج ام


به خطوط لامسه

به کنج چهار مجهولی رحم ات

که هیچ گاه حل نکردم اش
در حیرتم به انگشتان ات

فا صله های میانشان

طعنه به غیبت هستی دارد

یکی هست یکی نیست


پوست کمی مجعد بی جانم


داد تر بزنم..


چیکای شرابی رنگ


انزل نا به خانه ام

حیف قدرت را ندانسته این شب های عزیز


با زبانت زخم می زند به پوست اشاره ام


لب گرفته به قو قو.... دهانم بند آمده

از قهوه تند لبانت می تلخم

از گو گو گفتی ابدی


کو قو کو گو قو قو وووو...