۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

برهنه به خاک می میرد
تصوری که باد آن را آورده بود
پرنده ای عظیم
که دوستش می داشتم
روایت خاک :
خمی تابیده به قلبم نشست
و بوی عطر تنش به مادرم ماننده بود
روایت باد :
عطرش را از پیراهن تن کندم
و خون ملتهبی را که از پای اش بالا آمده بود را با خود بردم
گناهی که هرگز پاکم نمی شود

پرنده عظیم روایت خاک بود
و پرنده دخالتی وحشی در افکارم بود
روایت تن :
در بستری از سنگ های کهن که کفنم را مانند بود
مصلوب حادثه ای شدم قطعی
و خون سفید
جنایتی که باد با خود برد
و مرا تعمید کرد

هیچ نظری موجود نیست: