۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

رفتار محترمانه شهروندی پس از عشق بازی

چه کارت کنم
دروغی نوشتی دوستت دارم           باورش کردم

            تا خندیدی           عقدت کردم

بعد این همه حبس پشت لبات

عاقل شده ایی

تو   وُ    بعید

نه

همیشه همین طوری

می گفتی تو پیر عاشقم شده ای؟

به درک !!

لوطی کنار گذر را عشق است

خون چشاش

پریده رنگ لباش

کوکب خانوم بیا همین حالا هر چه بود همیجا بس

تو هنوز پاکی کتاب مدرسه را داری

تو عصمت داری

کوکب خانوم

یادت که می افتم

چشای پر از رگم در حدقه می چرخند

آخر خلاص می کنم ات

پای همین شعر می کشمت

هرآن چه بادا باد...

از سگ کمترم اگر دوباره رهات کنم

من که دروغی نوشتم

دوستت دارم

راستکی

کشتمت

                                                               حسام تنهایی/ تابستان 89

۱ نظر:

Unknown گفت...

حسام عزیز، همیشه در وقت های ما، وقتی برای بی وقتی هست که گاهی فکر می کنم آن هم نیست؛ به هر حال، من یکی درست در این وقت هاست که نوشتنم می گیرد، حال، تو را نمی دانم... تو چه طور؟ خودت را می دانی؟
(ضمناً در این بی وقتی ها، منتظرم که شعر( حالا شعر تو یا دیگری، یا شایدم توی دیگری) برای خودش با دست من چیزی بنویسد؛ آن موقع از شعرت چیزی برایت می نویسم، اما مطمئن باش می نویسم. چرا که شعرها که نوشته می شوند، همیشه برای خودشان نوشته می شوند و برای خودشان نویسانده می شوند. بر این باورم که این نویسه ها را باید مدام نویساند.ها؟!)