۱۳۸۹ شهریور ۱۳, شنبه

گزارشی از رویایی پا به زا در سرم :

از میان خواب هایی که دیده ام
 تو را بیشتر از همه به یاد می آورم
تورا که
به قطب لبانت می تبعیدم
در خواب
نقطه ها را
از چشم های تو بر می داشتم
محو می شدی
قول داده بودی:
متساوی الساقین ساق های تو به خواب روم
زیر طاق باستانی ابروهات
نه اینکه در خواب ریز سینه هات
دفنم کنی
بی علاقه
همچون خمیازه ایی ، نطلبیده در ظهر یک رابطه



به خواب گردی ام باز می گردم
به خود کشی برهنه ام
در چشم ها ی رود یِنگ
آنجا که غرق شدن چشم های تو در« ینگ رود»
صدر خبرهای مهم روز بعد را به خود جلب می کند.


حسام تنهایی /تابستان 89

۲ نظر:

Unknown گفت...

سخن بر سر لائیت ماست دوست من، آنجا که زبان سر از نابودگی های خودش در می آورد. زبان گاهی ابزاری برای ارتباط با دیگری است، گاهی برای ارتباط با خود؛ در این میان، ما فراموش کردیم که مرحله ای ماتقدم بر امر «دیگری» و یا «خود» وجود دارد: «ابزاری برای ارتباط با». و این «با» برای من یک «با»ی پایانی است. نه با «دیگری»، نه با «خود»؛ تنها ابزاری برای: «ارتباط با». اینهایی که من می نویسم نه فلسفیدن است و نه شاعرانگی و نه اصلاً نوشتن. فقط قی می کنم به آیین بی دریغ تهوع.ای داد.ای داد...
بگذریم...
اما تو شاعرانگی کن دوست من، بنویس.
تو که دستت به نوشتن آشناس ........ لا اقل دل ما رو بنویس.

كتايون ودنا گفت...

زير طاق باستاني ابروهايت عبارت بكري بود. راستي شاعر عزيز(محو) به اين صورت نوشته ميشه البته اگه عمدي در كار نبوده باشه و مي تبعيدم فعل جالبي نيست.
ولي اين شعر توست و مختاري.بازم دعوتت ميكنيم به وبلاگ ما هم بسري ،خواندني كم نداريم.موفق باشي ما لينكت كرديم دوست داري اين كارو بكن.