۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

عشق روی تخت سنگ



کجای این آب خودت را غرق می کنی؟

کدام قسمت این چشم؟

 
زمین تو بودم من

عاشقی وحشی

نگارینه ای که تو را در خود حفظ کرده بودم

و جویباری که در تو آفریده شدم و از سپید اندامت

گذشتم.
زشتی در من است،     نیستی هم

نژاده پلیدی که دوستی اش مبهم است

چه انقلابی هستم من

چه آتشی -که پس از من جهان خاموش می شود

-تو اسم مقدس منی که جادویم کردی

پرنده ای که صبح ها از بدنم پا می گیری

وشب ها دوباره به بازویم می خوابی.

یه انعکاس عجیبی داری از صدات می ترسم

یه انعکاس مناسب با وعده های غذام

 
نترس همینجا بخواب

فقط همینجا خودت رو توقف کن

هر کار تو می کنی بکن

فقط رو به شرق بخواب

به سمت صورت من

بخواب

بزار باد نفس های بریده بریده تو

به بسترم بکشونه

فقط بخواب.
                                       حسام تنهایی /پاییز 88

۲ نظر:

Unknown گفت...

انعکاس عربده ی بی صدای مردی عریان، که رو به جنگلی تاریک ایستاده(توجه داشته باش که در جنگل حتی نسیمی هم نمی وزد،سکون،سکون)؛ با خوانش کار، این تصویر در ذهن نقش بست. مردِ تصویر، من است.منی که گاه گاه من است، گاه بیگاه من نیست، اینطور که پیش رود می شود تو. تو؟!

كتايون ودنا گفت...

زيبا بود.فكر كنم دارم به يه مخاطب ثابت شعرات تبديل مي شم.از اين عبارت
(چه انقلابي هستم من)خيلي خوشم اومد.
راستي ااآااآااااآاپپپپيم