پيش آ
كه غم مي بري از چشم ام
پيش از آنكه رفته باشي از ...
چون آتشي كه تورا شعله مي كشد
بي قرارم
بي قرار سرزميني كه خاموش ام كني.
دستهام روي بند باد مي خورد
دستهاي توي بند از چشم تو آب مي خورد
كوبي... كوبا ....كو بيا.. كوبنده..آ..
كه بمبي از تو در من كار گذاشته اند
بي قرارم
زني كه در چشمهات كشته بودي ام
اي هر چه بود نا بود كرده ايي
اين بغض لعنتي تا گلوم پيش رفته است
من كه رازي ام
اصلا بيا و مرا به خودم باز پس بده
-هذيان چي؟
ليلاي اين قصه هنوز به چشم تو مربوط مي شود.
به حمله يي عصبي، كه تو را در من جا گذاشته اند..
آ...
چيزي از تو هنوز در من زن ده مانده است...
حسام تنهایی/ دی ماه 89