سرم توی ملافه ام
انگاری کلافه ام
کلافی سر در گم
گیجم
به الکل پریده ها می مانم
به آتش کشیده پرده های سفید
آبی که می خورم برای عبادت کردن است
برای فراموش کردن ات
عبوریدن...
غلتیدن میزند این دنیا
شبیه احساسی برای منفجر شدن دارم
-حالم گرفته از تمامی دیوارها-حرف ها، پنجره ها
کاشکی این کاشکی لعنتی را می توانستم در زبانم بکشم
خسته ام
ازپا برهنه خوابیدن
از جاری شدن میان خواهرم
عادت به یابو شدن دارم
به خفه شدن
میزنم خودم را به کوچه های چپ
به کوچه های پر از شاش
به کم عادت دارم
به روسپیان شلوغ
دیگر احساس می کنم وقت قیام کردن است.
وقت عاشق شدن با آهنگ های انقلابی
وقت شب نامه –کوچه
روی دیوار دوستت دارم
مرگ بر هر که خواهرم می کشد
دارم گیج می خورم میان ملافه ام
کار از کار گذشته
خونم میان ملافه ام
چاقو میان انگشتانم
چشمان نیمه بسته ام
کاشکی خودم را...
حسام تنهایی/تیر ماه 88